جدول جو
جدول جو

معنی تسلی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تسلی کردن
(نَ شِ نُ تَ / نَ نُ تَ)
آرامش دادن. آرام کردن:
آنچنان عشق تو، بدخوی برآورد مرا
که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا.
صائب (از آنندراج).
اسیر ناز تو گردداثر بس است تغافل
به یک جواب تسلی کند هزار جوابش.
شفیع اثر (ایضاً).
در قفس دل را به نومیدی تسلی کرده ام
بوی گل گر بر مشامم میخورد جان میدهم.
محسنای شیرازی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ دَ)
دوستی کردن. روی آوردن. خلاف تبری کردن:
پس از رسول تولی مکن به هیچ کسی
مگر به آل رسول مطهر اخیار.
ناصرخسرو.
کیسانیان از باقی شیعه جدا شدند و به محمد حنفیه تولی کردند. (جهانگشای جوینی). مولی کسانی اند که ما را دوست دارند و به ما تولی کرده اند و علج کسانی اند که از ما تبرا کرده اند. (تاریخ قم ص 207). رجوع به تولی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ تَ / نَ تَ)
ریا و مکر کردن. سالوس فروشی کردن. سالوسی کردن:
او ندارد خود هنر الا همان
کو تسلس میکند با مردمان.
مولوی.
و رجوع به تسلس شود
لغت نامه دهخدا
(نَشِ دَ / نَ دَ)
آرام کردن و غم و اندوه از دل کسی بیرون نمودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسلیت و تسلی و تسلیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ دَ)
واگذاشتن. دادن. سپردن. درسپردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و تسلیم کرد مرآنکس را که امر و خلق از اوست بازگردیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). این همه در آن مجلس به من تسلیم کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 377).
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشی خویش را به حق تسلیم.
ناصرخسرو.
ای به هر مفخرت که در گیتی است
کرده فرزانگان ترا تسلیم.
مسعودسعد.
به جهد شیشۀ سیماب گر در او ریزی
به شیشۀ تو کند شوشه های زر تسلیم.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 401).
چون فخرالدوله وفات یافت به قابوس کس فرستاد...و او را بخواند تا ولایت بدو تسلیم کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران. ص 260).
مرا تا عشق تو تعلیم کردند
دل و جانم به غم تسلیم کردند.
نظامی.
اگر جرمیست اینک تیغ و گردن
ز تو کشتن ز من تسلیم کردن.
نظامی.
شاه دید او را و بس تعظیم کرد
مخزن زر را بدو تسلیم کرد.
مولوی.
تسلیم مفاتیح قلاع و خزائن بدو کردند. (گلستان چ یوسفی ص 98).
این بگفت و نعره بزد و جان به حق تسلیم کرد. (گلستان).
من اختیار خودرا تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر در دست ساربانان.
سعدی.
کرد تسلیم به می مسند بی تابی را
هر سپندی که در این انجمن از جا برخاست.
صائب (از آنندراج).
برمهر بت ای برهمن دیگر در دعوی مزن
تسبیح را بستان ز من تسلیم کن زنار را.
ظهوری (از آنندراج).
ز دورمی نهد انگشت بر زمین خورشید
چو پیش رأی منیر تو میکند تسلیم.
ظهوری (ایضاً).
، گردن نهادن. قبول کردن. مسلم داشتن:
من آن مثل را تسلیم کردم و گفتم
حکیم را ز کریم و کریم را ز حکیم.
حکیم وار چو تسلیم کردم و گفتم
کریم وار ز من و زین دین کند تسلیم.
سوزنی.
لطیفه ای بشنو از کمال خود که در آن
ملوک نی که ملک هم مرا کند تسلیم.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ عَ)
ظاهر و آشکار شدن. جلوه کردن: گفت از دریچۀ چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سر مشاهدۀ او بر تو تجلی کند. (گلستان باب پنجم).
ماه و پروین از خجالت رخ فروپوشند اگر
آفتاب آسا کند در شب تجلی روی تو.
سعدی.
بدون پرده تجلی چو کرد حضرت حسن
به کفر کفر نیامیخت دین به دین ننشست.
واله هروی (از آنندراج).
مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار
مجلای حسن او شد ذرات کون یکسر.
اسیری لاهیجی (ایضاً).
در شبستان محبت جانفشان پروانه ام
هر کجا حسنی برافروزد تجلی می کنم.
علی خراسانی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
وا گذار کردن سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی کردن
تصویر تولی کردن
دوستی کردن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلی کردن
تصویر تجلی کردن
گرازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلی دادن
تصویر تسلی دادن
دلداری دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبلیغ کردن
تصویر تبلیغ کردن
آگهی دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تفویض کردن، سپردن، واگذاشتن، واگذار کردن، تحویل دادن، مسترد کردن
متضاد: تسلیم شدن، تحویل گرفتن، راضی کردن، مطیع کردن، منقاد گردانیدن، ارائه دادن، ارائه کردن، عرضه کردن، جان دادن، مردن، فوت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلوه کردن، جلوه گر شدن، ظاهر شدن، متجلی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
يستسلم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
Surrender, Concede, Subdue
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
concéder, soumettre, se rendre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
concedere, sottomettere, arrendersi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
تسلیم کرنا , قابو پانا , ہار ماننا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
уступать , подчинять , сдаваться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
zugestehen, unterwerfen, sich ergeben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
поступатися , підкоряти , здаватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
ustępować, ujarzmiać, poddać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
承认 , 征服 , 投降
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
মেনে নেওয়া , দমন করা , আত্মসমর্পণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
ceder, someter, rendirse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
kukubaliana, kushinda, kujisalimisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
kabul etmek, boyun eğdirmek, teslim olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
양보하다 , 제압하다 , 항복하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
譲歩する , 征服する , 降伏する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
להודות , להכניע , להיכנע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
ceder, subjugar, render-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
mengalah, menundukkan, menyerah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
ยอมรับ , ปราบ , ยอมแพ้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
toegeven, onderwerpen, zich overgeven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تسلیم کردن
تصویر تسلیم کردن
स्वीकार करना , अधीन करना , समर्पण करना
دیکشنری فارسی به هندی